۱۳۹۳ فروردین ۴, دوشنبه

با هر اعدام نه يک نفر بلکه يک خانواده از بين ميرود!

از روزی که پرونده رفت به اجرای احکام. یک هفته است که ميگذرد، يک هفته است که هرشب بدون صدا گریه میکنم و بدون اشک خوابم نمیبره. یک هفته است که دیگه انگیزه ای برای عید، سال نو، خرید،‌و کلا زندگی ندارم.

(بخشي از نامه خواهر کوچکتر ريحانه به او )

نگاه کنيد خواهر کوچک ريحانه در صفحه فيس بوکش چه نوشته است، تا از نزديک با ضربان قلب او و با ضربان قلب يک خانواده همراه شويم که نميدانند فردا چه ميشود. حکم به اجراي احکام رفته، فاجعه پشت در است، فقط با يک حرکت و با يک همبستگي بين المللي، ميتوانيم او را نجات دهيم.

قلبهاي ما بايد با ضربان قلب خواهر ريحانه با ضربان قلب مادرش که از لحظه فاجعه وحشت دارد، همراه شود، دست به دست هم داده و نگذاريم ريحانه را اعدام کنند. اين امکان پذير است !

عکس کودکي ريحانه با خواهران کوچکترش

امشب با مامان و بابام رفتم به نمایشنامه خوانی. لذت بردم از همکاری مردم در سنين بالاتر. 7 سال پیش 2 تا از صمیمی ترین دوستانم رو از دست دادم چون فکر میکردن من خواهر يه قاتلم و خطرناک هستم. امشب وقتی دیدم یه انسان شب عید میاد و یه برنامه راه میندازه (در مورد خواهرم هم حرف ميزنه) و دیگرانم میاند آنجا چقدر درست و حسابی خوشم اومد و خوشحال شدم.

یک هفته گذشته، یک هفته از روزی که پرونده رفت به اجرای احکام. یک هفته است که هرشب بدون صدا گریه میکنم و بدون اشک خوابم نمیبره. یک هفته است که دیگه انگیزه ای برای عید، سال نو، خرید،‌و کلا زندگی ندارم. یک هفته هست که فقط به روزای بچگیم فکر میکنم.همون روزایی که با میز اتو و میزهاي ديگر، خونه هامون رو از هم جدا میکردیم، تا کاسه بشقابهاامون قاطی نشه و بابا میومد مهمونیمون، همون روزایی که تو حیاط اون دو تا بادوچرخه بودن و من با سه چرخه.

با هم دم درخت سیب قرار میذاشتیم به اسم خیابون سیب . اون روزا که 3 تایی درو میبستیم و چرت و پرت میگفتیم و اسمش جلسه ی خواهرانه بود. اون روزا که با بابا میرفتیم یه گونی اسباب بازی میخریدیم و مامان دعوامون میکرد. همون روزا که میرفتیم بیرون و از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم. حتی یه بار از شدت خنده بالا آوردم :))

اون روزا که میرفتم تو اتاقش، تو اتاق تو ريحانه ، موهامو شونه میکردم وتو دعوام میکردي که يکروز نشد بری مدرسه و منو بیدار نکنی. اون روزا که همه منو میشناختن به شادی و خنده. نه با گریه های بی صدا. خدا نمیدونم صدامو میشنوی یا نه. من نمیخوام ازش دفاع کنم یا شکایت.

ازش دفاع میکنم چون خواهرمه، همخونمه، جونمه ولی شکایت دارم چون جدامون کرد، چون غمو به خونمون آورد، چون شادی رو از قلبم برد.ولی عاشقشم.

اگه صدامو میشنوی واسه موندن خانوادم، واسه زنده موندن مامانم، واسه از بین نرفتنمون برش گردون به خونه. من توان
این سختیارو بیشتر از این ندارم. زودباش برش گردون عزیز دلم

کمپين نجات ريحانه از شما ميخواهد بهر طريق ممکن خبر را پخش کنيد و طومار اعتراضي را امضا کنيد و کمک کنيد تا نگذاريم 
يک جوان ۲۶ ساله را اعدام کنند.




نگاره: ‏با هر اعدام نه يک نفر بلکه يک خانواده از بين ميرود!

https://www.facebook.com/zendani.siasi

از روزی که پرونده رفت به اجرای احکام. یک هفته است که ميگذرد، يک هفته است که هرشب بدون صدا گریه میکنم و بدون اشک خوابم نمیبره. یک هفته است که دیگه انگیزه ای برای عید، سال نو، خرید،‌و کلا زندگی ندارم.

 (بخشي از نامه خواهر کوچکتر ريحانه به او )

نگاه کنيد خواهر کوچک ريحانه در صفحه فيس بوکش چه نوشته است، تا از نزديک با ضربان قلب او و با ضربان قلب يک خانواده همراه شويم که نميدانند فردا چه ميشود. حکم به اجراي احکام رفته، فاجعه پشت در است، فقط با يک حرکت و با يک همبستگي بين المللي، ميتوانيم او را نجات دهيم.

قلبهاي ما بايد با ضربان قلب خواهر ريحانه با ضربان قلب مادرش که از لحظه فاجعه وحشت دارد، همراه شود، دست به دست هم داده و نگذاريم ريحانه را اعدام کنند. اين امکان پذير است ! 

عکس کودکي ريحانه با خواهران کوچکترش 

امشب با مامان و بابام رفتم به نمایشنامه خوانی. لذت بردم از همکاری مردم در سنين بالاتر. 7 سال پیش 2 تا از صمیمی ترین دوستانم رو از دست دادم چون فکر میکردن من خواهر يه قاتلم و خطرناک هستم. امشب وقتی دیدم یه انسان شب عید میاد و یه برنامه راه میندازه (در مورد خواهرم هم حرف ميزنه) و دیگرانم میاند آنجا چقدر درست و حسابی خوشم اومد و خوشحال شدم. 

یک هفته گذشته، یک هفته از روزی که پرونده رفت به اجرای احکام. یک هفته است که هرشب بدون صدا گریه میکنم و بدون اشک خوابم نمیبره. یک هفته است که دیگه انگیزه ای برای عید، سال نو، خرید،‌و کلا زندگی ندارم. یک هفته هست که فقط به روزای بچگیم فکر میکنم.همون روزایی که با میز اتو و میزهاي ديگر، خونه هامون رو از هم جدا میکردیم، تا کاسه بشقابهاامون قاطی نشه و بابا میومد مهمونیمون، همون روزایی که تو حیاط اون دو تا بادوچرخه بودن و من با سه چرخه.

 با هم دم درخت سیب قرار میذاشتیم به اسم خیابون سیب . اون روزا که 3 تایی درو میبستیم و چرت و پرت میگفتیم و اسمش جلسه ی خواهرانه بود. اون روزا که با بابا میرفتیم یه گونی اسباب بازی میخریدیم و مامان دعوامون میکرد. همون روزا که میرفتیم بیرون و از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم. حتی یه بار از شدت خنده بالا آوردم :))

 اون روزا که میرفتم تو اتاقش، تو اتاق تو ريحانه ، موهامو شونه میکردم وتو دعوام میکردي که يکروز نشد بری مدرسه و منو بیدار نکنی. اون روزا که همه منو میشناختن به شادی و خنده. نه با گریه های بی صدا. خدا نمیدونم صدامو میشنوی یا نه. من نمیخوام ازش دفاع کنم یا شکایت. 

ازش دفاع میکنم چون خواهرمه، همخونمه، جونمه ولی شکایت دارم چون جدامون کرد، چون غمو به خونمون آورد، چون شادی رو از قلبم برد.ولی عاشقشم. 

اگه صدامو میشنوی واسه موندن خانوادم، واسه زنده موندن مامانم، واسه از بین نرفتنمون برش گردون به خونه. من توان 
این سختیارو بیشتر از این ندارم. زودباش برش گردون عزیز دلم

کمپين نجات ريحانه از شما ميخواهد بهر طريق ممکن خبر را پخش کنيد و طومار اعتراضي را امضا کنيد و کمک کنيد تا نگذاريم يک جوان ۲۶ ساله را اعدام کنند.

https://secure.avaaz.org/en/petition/Catherine_Ashton_Ban_Ki_Moon_Ahmad_Shaheed_Save_26_year_old_woman_from_being_hanged_in_Iran/?fgoyhhb

کمپين نجات ريحانه 
۲۲ مارس ۲۰۱۴‏

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر