خبری نیست بجز اینکه تمام شب گذشته را به گوهر عشقی فکر کردم . به اینکه چگونه از مرگ پسر نازنینش
مطلع شد .
به خودم که مغزم منجمد شد ساعت پنج و خورده ای بامداد سوم آبان . به تلاش اطرافیان برای اینکه بگویند فکر بد
نکنم و منتظر خبر خوش باشم . به داغی سوزاننده تنم و تضاد بی نهایتش با سرمای مغزم ، درست زیر استخوان
جمجمه . به پایان امیدواری .
به سینه سوزان و جوشان گوهر بانو . به کابوس تداعی شکنجه فرزندانمان . به صدای فریاد دختری زیبا و پسری
رشید که از پس هر ضربه کابل یا لگد در ذهن میپیچد . به پوست شکافته ی تن نازک فرزندانمان . به صورت له
شده در گرداب جفا . به گوشت پاره پاره و ریش شده ی کف پا . به زخمهای خون آلود تن . به کبودی . به درد . به
زهری که آرام و خزنده در خونم جریان میابد . به نفرت از شکنجه گر . به تفکر بدوی قرون وسطایی . به بی پناهی
فرزندانمان پشت دیوارهای سنگی .
به پناهی دو زن که نمیدانند چه کنند تا دلدارشان درد نکشد . به دو مادر که نمیدانند چگونه بگویند نزنید این دو
جوان را . بجایش ما را ببرید . قساوت خود را روی تن ما بریزید . تابلوی نفرت انگیز رد خون آلود شلاق را بر تن ما
نقاشی کنید .
ستار و ریحانه را شکنجه نکنید . آنها فقط دو جوان خامند که نمیدانند با چه دیوی پنجه در پنجه شده اند . آنها فقط
دو جوانند . پاره تن ما . عشق ما . همه دار و ندار ما . بس کن شکنجه گر . امیدمان را نگیر .
هر چند در رباط کریم و بهشت زهرا ، دو جهان امید خفته است ، زیر خاک سرد گوری خاموش .
تولد ستار بر گوهر بانوی سیاهپوش مبارک
مطلع شد .
به خودم که مغزم منجمد شد ساعت پنج و خورده ای بامداد سوم آبان . به تلاش اطرافیان برای اینکه بگویند فکر بد
نکنم و منتظر خبر خوش باشم . به داغی سوزاننده تنم و تضاد بی نهایتش با سرمای مغزم ، درست زیر استخوان
جمجمه . به پایان امیدواری .
به سینه سوزان و جوشان گوهر بانو . به کابوس تداعی شکنجه فرزندانمان . به صدای فریاد دختری زیبا و پسری
رشید که از پس هر ضربه کابل یا لگد در ذهن میپیچد . به پوست شکافته ی تن نازک فرزندانمان . به صورت له
شده در گرداب جفا . به گوشت پاره پاره و ریش شده ی کف پا . به زخمهای خون آلود تن . به کبودی . به درد . به
زهری که آرام و خزنده در خونم جریان میابد . به نفرت از شکنجه گر . به تفکر بدوی قرون وسطایی . به بی پناهی
فرزندانمان پشت دیوارهای سنگی .
به پناهی دو زن که نمیدانند چه کنند تا دلدارشان درد نکشد . به دو مادر که نمیدانند چگونه بگویند نزنید این دو
جوان را . بجایش ما را ببرید . قساوت خود را روی تن ما بریزید . تابلوی نفرت انگیز رد خون آلود شلاق را بر تن ما
نقاشی کنید .
ستار و ریحانه را شکنجه نکنید . آنها فقط دو جوان خامند که نمیدانند با چه دیوی پنجه در پنجه شده اند . آنها فقط
دو جوانند . پاره تن ما . عشق ما . همه دار و ندار ما . بس کن شکنجه گر . امیدمان را نگیر .
هر چند در رباط کریم و بهشت زهرا ، دو جهان امید خفته است ، زیر خاک سرد گوری خاموش .
تولد ستار بر گوهر بانوی سیاهپوش مبارک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر